کاتب چلبی در کتاب «جهان نما» نقشهای با دقت و جزئیات فراوان از جغرافیای ایران (در دورهٔ صفوی) ترسیم کرده است.
کاتب چلبی (۱۶۰۹- ۱۶۵۷) (به ترکی: Kâtip Çelebi)، لقب مصطفی بن عبدالله یکی از مشاهیر و علمای بزرگ قرن هفدهم میلادی است. وی در استانبول به دنیا آمد و نزد علما و ادبای عثمانی تعلیم یافت. پس از مدتی از یک استاد اروپایی که دین اسلام را پذیرفته و برای یادگیری زبان ترکی و زبانهای شرقی به استانبول آمده بود، علوم ریاضی و جغرافیا را فرا گرفت و با استعدادی که در وجود خود داشت، در مدت کوتاهی مایه افتخار عثمانیان گردید. کاتب چلبی که به وظایف مهمی در بابعالی اشتغال داشت و در سفرهای جنگی زیادی نیز شرکت جسته بود، به مناسبت شغل خود با لقب «کاتب چلبی» و «حاج خلیفه» شهرت یافت.
او از اولین نویسندگان عثمانی است که از آگاهی خوبی نسبت به اروپا برخوردار بود. وی بر خلاف معاصرین خود، هنگام کسب این اطلاعات، قدردانی و احترام خود را به نمایش میگذارد و آرزو میکند که مهمترین اطلاعات و تجربیات جهان خود و دیگران را به بنیه خود بیافزاید.
کاتب چلبی آثار زیادی تألیف نموده که از مهمترین آنها میتوان به «کشف الظنون»، «تقویم التاریخ»، «تحفه الکبار فی اسفارالبحار» اشاره کرد. وی علاوه بر زبان مادری خود ترکی، با زبانهای عربی، فارسی و لاتینی نیز آشنا بود.
یکی از کتب کاتب چلبی با عنوان «جهان نـُما» (Cihannüma)، اثری است که تمامی اطلاعات جغرافیایی آن زمان را در خود جای داده است. این کتاب در دو نوبت مجزا نگارش یافته است و با عنوان جهاننمای اول و جهاننمای دوم شناخته میشود. اطلاعات درج شده در این اثر، نه تنها از سیاحان و جغرافیدانان مسلمان، بلکه از نویسندگان اروپایی مانند گ. مرکاتور و ل. هوندیوس و از آثار اورتلیوس و کلووریوس نیز بدست آمده است. در این اثر، برای هر سرزمین در باره نام، موقعیت و اوضاع جغرافیایی، مراکز اداری و شهرهای عمده، راهها و منازل، تأسیسات و بناها و تاریخ شهرها، اطلاعاتی آورده شده است. یکی از نکات بارز جهاننما تصاویر و نقشههای آن است. جهاننما را نخستین تلاش علمی برای مقایسه اطلاعات متون جغرافیایی اروپایی با متون جغرافیایی اسلامی دانسته اند و گفتهاند که تا آن زمان در اروپا چنین کاری صورت نگرفته بود.
در ایران نسخ زیر از جهاننمای دوم وجود دارد:
- نسخه خطی جهاننما به ترکی، در ۲۶۷ برگ، که در بخش نسخ خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره نسخه ش ۶۸۸ نگهداری میشود؛
- ترجمهٔ جهاننما به فارسی که محمد چارمحالی آن را در ۱۲۱۴ به فرمان آقامحمد خانقاجار (متوفی ۱۲۱۱) انجام داده و در ۸۲۱ صفحه، به شماره ۲۷۰۹، در بخش نسخ خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است
- نسخهای از جهاننمای اول نیز در کتابخانه آیتاللّه نجفی مرعشی در قم و
- نسخهای در کتابخانه ملی تبریز (چاپ قسطنطنیه در ۱۱۴۵) موجود است.
در بخش دوم جهاننما، از فصل بیستوچهارم مطالب درباره ایران آغاز میشود و تا فصل سیودوم ادامه مییابد.
تصویر زیر، نسخهای از نقشهٔ کاتب چلبی است که وی با دقت و جزئیات فراوان، از جغرافیای ایران (در دورهٔ صفوی) ترسیم کرده است. در این نقشه که برای اولین بار در فضای وب فارسیزبان منتشر میشود، شهرها و روستاهای مختلف ایرانزمین مانند طهران، قم، اصفهان، شیراز، مشهد (با عنوان «مشهد امام رضا») و نیز دریاهای ایران با عناوین «بحر خزر» و «بحر فارس» و همینطور جزیرهٔ بحرین مشخص شدهاند.
درفش های ایران از آغاز
دوره اساطیری
درفش کاویانی ، نمادی از کاوه آهنگر ، فریدون و جمشید
هخامنشیان
کوروش کبیر:
درفش به جا مانده از کوروش کبیر
دیگر درفش های هخامنشیان:
فروهر مزین شده به سه رنگ سبز ، سفید ، قرمز به جا مانده از دوران هخامنشیان
برای مشاهده ی آثار به جا مانده که در موزه لوور نگهداری می شود اینجا را کلیک کنید
اشکانیان
درفش اشکانیان با خورشید مزین می شده است
ساسانیان
درفش کاویانی در دوران ساسانی هم مطرح بوده است
سیاه جامگان
رنگ سیاه نماد پیروان ابومسلم خراسانی
سرخ جامگان
رنگ سرخ نماد پیروان بابک خرم دین
غزنویان
سلجوقیان
تیموریان
دوران صفویه
مهم ترین و اصلی ترین پرچم دوران صفویه
نشان شیر و خورشید برای اولین بار به طور رسمی از اینجا وارد پرچم ایران شده است
پرچم شاه اسماعیل
پرچم شاه تهماسب
افشاریان
پرچم های نادر شاه افشار
دوران زندیه
دوران قاجار
پرچم دوره آقا محمد خان
پرچم دوره محمد شاه
پرچم ایران در دوران ناصرالدین شاه ، مشروطیت و پهلوی
دوران پهلوی
در برخی از درفش های دوره پهلوی تاج پهلوی دیده می شود
تنها پرچمی در جهان که از زبان بی گانه در آن استفاده شده !!!
جمهوری اسلامی
ایران باستان پای ثابت موزه های مطرح جهان است و البته موزه متروپلیتن نیویورک نیز از این قاعده مستثنی نیست.
هادی معیری نژاد- موزه متروپولیتن نیویورک از بزرگترین و مشهورترین موزههای جهان است. موزه در وسط شهر نیویورک و در مجاورت ضلع شرقی سنترال پارک قرار دارد.
این موزه که در ۱۸۷۲ میلادی افتتاح شد. موزه متروپولیتن نیویورک حاوی مجموعه بزرگ و نادری از تاریخ اسلام و ایران باستان است.
این موزه سالی ۴ میلیون بازدید کننده از کلکسیون دو میلیونی آن دارد. قدیمیترین دارایی این موزه مربوط به (تقریبا) ۳۰۰۰۰۰ سال تا ۷۷۰۰۰ سال پیش است و سنگ آتشزنهایاست که در مصر یافت شدهاست.
آثار ایران باستان:
تندیس نقرهای گاو نشسته :یکی از اشیای باستانی است که متعلق به دوران نیا-عیلامی است. قدمت این تندیس ۲۹۰۰ تا ۳۱۰۰ سال پیش از میلاد است. سر و دستان موجود، گاو است و تن آن انسان میباشد. تندیس نقرهای گاو نشسته در جنوب غرب ایران کشف شدهاست. این تندیس ۱۶٫۳ سانتیمتر ارتفاع دارد. مجسمه نقرهای لباس مخصوصی را بر تن کرده که دارای الگوی پله-پله میباشد و به شکلی راه راه آن را مزین کردهاست. گاو در حال گرفتن یک جام با دهانه لولهای است.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 1
دستههای پرندهگون دیگ: از اشیای کشف شده در تپه حسنلو است. این دستهها سابقاً به ظرفی با عمق کم و چکش کاری شده پرچ شده بودند. نقش این اشیاء پرندهای با گردن بلند و همچنین دم و بال کشیدهاست. بالهای پرنده به شکل یک مستطیل، بر روی سر آنها نقش دستگیره را بازی میکنند. چشم پرندهها در دوایر متحدالمرکز سیاه قلم کاری شدهاند.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 2
دیگچه دهان لولهای با سه پایه: از آثار باستانی متعلق به سده نهم پیش از میلاد (عصر آهن ۲) است که در گورستان حسنلو واقع در تپه حسنلو نزدیکی شهر نقده (سولدوز) کشف شدهاست. این ظرف پایهدار در دورن یک گور کشف شدهاست. ارتفاع این ظرف ۲۱٫۷ سانتیمتر است و در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود. جنس این سبو سفال خاکستری رنگ است.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 3
تُنگ دستهگربهای : یک تنگ آبخوری برنزی و از آثار تاریخی است که قدمت آن به پایان دوره ساسانیان و آغاز حکومت خلفای راشدین (سده هفتم میلادی) باز میگردد. طرح روی این ظرف از نوع نقوش گیاهی انتزاعی است. دسته تنگ، یک گربه وحشی است که دستانش بر روی لبه تنگ و پاهایش بر روی بدنه تنگ قرار دارد. بر روی بدنه ظرف و پایه آن طرح برگ گیاهان وجود دارد. فلز مس در هنرنمایی روی ظرف نقش عمدهای دارد. طرح و سبک کار، تاثیر هنر ساسانی و اشکانی را بر هنر اسلامی در ادوار آغازین اسلام در ایران ثابت میکند.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 4
بشقاب شکار قوچ : از آثار باستانی دوران ساسانیان (اواخر سده پنجم - اوایل سده ششم بعد از میلاد)است که در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود. بشقاب نقرهای شکارگاه، با جیوه، نقره و طلا تذهیب کاری شده و با روش سیاه قلمکاری تزئین شدهاست. این بشقاب ارتفاع ۴٫۶ و قطر ۲۱٫۹ سانتیمتر دارد. در تصویر شاه ساسانی در حال شکار قوچ است. طرح بشقاب برای درباریان نشانه دلاوری و شکستناپذیری شاهان ساسانی بودهاست. این قبیل آثار برای هدیه دادن به پادشاهان کشورهای همسایه کاربرد داشتهاست. پادشاه در بشقاب تاج و سربند و همچنین گوی با پشتیبان مخصوص دارد که هالهای در اطراف سر او با مهره یا منجوق تزئین شدهاست. گمان میرود پادشاه در طرح بشقاب، پیروز یا قباد یکم باشد.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 5
تکوک شیر غران: از آثار باستانی دوره هخامنشی است. این تکوک دارای یک ظرف مخروطی شکل و یک شیر است که در حال نعره کشیدن است. ظروف مجرادار شاخی شکل با سر جانداران، پیشینه تاریخی و سابقه طولانی در شرق نزدیک، یونان و ایتالیا دارد. این تکوک همانند تعداد دیگری از تکوکهای دوره هخامنشی، دارای ویژگی قائم بودن زاویه محور حیوان با ظرف است. در این تکوک قطعات با لحیم کاری به هم وصل شدهاند و این عمل از دید بیننده پنهان است، این مهارت، شیوه بسیار عالی و فنی هنرمندان هخامنشی را بازگو میکند. شیر غران یکی از نمادهای هنرورزی در تزئینات آثار به جا مانده از دوره هخامنشیان است.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 6
سگک عقاب و صید: از اشیای کشف شده دروان اشکانیان است و قدمت آن به سده اول پیش از میلاد تا سده دوم پیش از میلاد بر میگردد. در سالهای ۱۹۱۰-۱۹۱۱ میلادی این قطعه که جزئی از یک گنجینه بود، توسط ارنست هرزفولد در اتاقی در یک معبد، واقع در نزدیکی نهاوند کشف شد.
کاسه زرین میخینگار : از آثار باستانی دوران داریوش اول یا دوران داریوش دوم (بین سالهای ۵۲۲-۴۸۶ یا ۴۳۲-۴۰۵)پیش از میلاد است که در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود. ارتفاع این کاسه ۱۱٫۱ سانتی متر میباشد. طرح این کاسه "طرح خیارهدار" میباشد. در بالای این کاسه به صورت گرداگرد با سه نوع خط میخی پارسی، عیلامی و بابلی نوشتاری حک شده است. متن این نوشتار این است: داریوش، شاه بزرگ.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 7
سنگنگاره پیشکشآوران تخت جمشید : طرح سنگ نگارهای است که در قسمتهای مختلف کاخهای هخامنشیان در تخت جمشید دیده میشود. این طرح، پیشکشآورانی را نمایش میدهد که هر کدام با حمل یک تحفه از پلکانی بالا میروند. از این طرح در کاخ هدیش (کاخ اختصاصی خشایارشا شاه) و کاخ تچر (کاخ اختصاصی داریوش بزرگ) استفاده شدهاست.
کلاهخود پرنده و سه پیکر : از آثار تاریخی است که قدمت آن به دوره عیلام میانه باز میگردد.
موزه متروپلیتن-آثار ایران باستان عکس شماره 8
روی این کلاه خود سه پیکر قرار دارد، نفر وسط مرد ریش داری است که گلدانی را در دست گرفتهاست. در بالای کلاه خود پرندهای با بالهای گشوده در حال پرواز میباشد. قدمت این اثر به سده ۱۴ پیش از میلاد باز میگردد.
ین تصویر دیده نشده از تخت جمشید در حدود 90 سال قبل است.گفتنی است این عکس که بسیار کمیاب است توسط یکی از عکاسان صاحب نام زمان قاجار تهیه شده است.
تاریخ و تمدن ایران باستان
از چه زمانی “پرشیا” شد “ایران” ؟
روز اول فروردین 1314 شمسی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه نام پارس یا پرشیا، رسما به ایران تغییر یافت. پیشتر نام ایران در مجامع بینالمللی به عنوان پرشیا یا پارس خوانده میشد و هنوز در برخی از کتب قدیمی خارجی میتوان... (۴ شهریور ۱۳۹۱)
چرا به تخت جمشید «پرسپولیس» می گفتند؟
زنده یاد علی سامی در کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی؛ شوش ـ هگمتانه ـ تخت جمشید» خواننده را با جلوه های درخشان هنر ایرانی در تخت جمشید آشنا می کند و حاصل سال ها تحقیق و کاوش های باستان شناسی خود را به شیوه ای دقیق در... (۲۳ مرداد ۱۳۹۱)
آرایش زنان در ایران باستان چگونه بود ؟
آرایش کردن از زمان های بسیار قدیم مخصوصا زمانی که مردم با دارو آشنا شدند، بین خانمها و آقایان متداول بوده و آنها با علاقه فراوانی برای زیباتر نشان دادن صورتشان میکوشیدند. مطالعه تاریخ باستان به ما ثابت میکند که در دوران... (۲۰ تیر ۱۳۹۱)
آیا واقعا آخر شاهنامه خوش است؟
به یقین تاکنون جمله “شاهنامه آخرش خوش است” را شنیده اید و شاید خود نیاز بارها آنرا به کار برده اید. اما این جمله از کجا آمده است و آیا واقعا آخر شاهنامه خوش است را در ادامه بحث می کنیم… در ابتدا عرض شود که این عبارت... (۲۹ خرداد ۱۳۹۱)
اندر حکایت باد آورده
در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانیها پیروز شدندو قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ی ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد .مردم رم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت... (۲۰ خرداد ۱۳۹۱)
عيد کريسمس از ايران مي آيد
به گفته برخي ها جشنهاي عيد کريسمس مسيحيان از جشن يلداي ايرانيان الهام گرفته است. به نقل از شبکه تلويزيوني فرانس24 يلدا جشني باستاني در ايران است که در طول تاريخ همچنان زنده مانده و حتي پس از انقلاب اسلامي نيز در... (۳ دی ۱۳۹۰)
ترجمه کتیبه های هخامنشی
برصخره ای در منطقه بیستون نزدیک شهر کرمانشاه کتیبه ای است به بلندی هفت متر و هشتاد سانتیمتر و درازای بیست و دو متر که در پنج ستون به سه زبان و متجاوز از هزارسطر توسط داریوش اول پادشاه هخامنشی نوشته شده است ، متن زبان فارسی... (۶ آذر ۱۳۹۰)
یادگارهای اسطورهای گاو در فرهنگ ایران
پیکره معروف گاو زانو زده که جامی در دست دارد به هزاره های پیش از میلاد مسیح در دوره عیلامی مربوط است، اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری می شود نشانه هایی از ماندگاری اسطوره های مربوط به کیش گاو و باور به... (۱۱ آبان ۱۳۹۰)
تمبر کشور هندوستان به مناسبت بزرگداشت کوروش بزرگ
این پیکره، تمبری است که در سال 1969 در هندوستان، و به مناسبت ارجداشت کوروش بزرگ در دوهزار و پانصدمین سالگرد پادشاهی اش چاپ شده... (۸ آبان ۱۳۹۰)
نظام اداری دوران اشکانی
شاه ونمایندگان او در شهرها اساس سلطنت در دورة اشکانی بر ملوک الطوایفی بود . شاهنشاهان ایشان خود را شاه ممالک و به زبان یونانی بازیلوس بازیلئون Bosileus Basilion یعنی ، شاه شاهان می خواندند . علاوه برشهربانان که نمایندة... (۱۱ مهر ۱۳۹۰)
اشکانیان به قدرت رسیدند
اشکانیان به قدرت رسیدند دورة اشکانی 470 سال امتداد داشت . در اوایل این دوره که تقریباً یک صد سال دوام یافت ، اشکانیان به تحکیم مبانی دولت جوان خود پرداختند و دولت یونانی باختر را در شرق و دولت یونانی سلوکی را درغرب مغلوب... (۱۰ مهر ۱۳۹۰)
سخنان بزرگان درمورد کوروش
آنچه در زیر می خوانید سخنانیست که به صورت مشتیی از خروار از میان گفته های بزرگان و مشاهیر دنیا در مورد مردی که بی شک از تاثیر گذارترین ، بر جسته ترین و ستایش شده ترین افراد در طول تاریخ تمدن بشریت بوده و هست. مردی که تورات... (۸ مهر ۱۳۹۰)
حکومتهای کوچک درايران
حکومتهای کوچک درايران در دوره اشکانی در زمان حکومت سلوکوس چهارم و برادرش آنتيوخوس چهارم، شهر های شرقی ايران، بخصوص در عيلام و شمال خليج فارس، موفق به تشکيل سلطنتهای مستقلی شدند. شهر پارس که از زمان اسکندر و سلوکوس اول... (۶ مهر ۱۳۹۰)
اشکانيان در پارت
اشکانيان در پارت يکی از اولين مشکلات ما، همين مسئله به حکومت رسيدن ارشک و ساليست که در آن، او سلطنت اشکانی را پايه ريزی کرد. برطبق تواريخ قديم، ارشک در سال 246 پ م درگذشت و جای خودرا به تيرداد اول، برادرش، داد. نظريه... (۵ مهر ۱۳۹۰)
پیدایش سلسله اشکانیان
چگونگی شکل گیری سلسه اشکانیان اشکانیان از گروه پارنی یا پرنی (Parni) یا پارت از کلانقوم ایرانی سکاهای خاوری در منطقهی شمال شرقی ایران برخاستند و با دلیری و پهلوانی خود توانستند بازماندگان اسکندر یعنی سلوکیان را از... (۵ مهر ۱۳۹۰)
ناگاه گشت کوروش والا گهر پدید
در پارس ریخت طرح یکی دولت جوان (ملک الشعرای بهار)
کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پ.م.) شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه گذاری نخستین و بزرگترین امپراتوری تاریخ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره یکی از شناخته شده ترین پادشاهان تاریخ جهان است. کوروش نخستین شاه و بنیانگذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین میباشد.
کوروش کبیر در میان همه ملل و اقوام و ادیان به نیکی یاد شده است. ایرانیان کوروش را پدر؛ یونانیان، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان این پادشاه را مسیح (ناجی و رهاننده) توسط پروردگار به شمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تایید مردوک (خدای بزرگ بابلیان) میدانستند. درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چند گانگی وجود دارد و اینکه به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده؛ اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی، این کوروش بزرگ است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد.
تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها میرسد که برای چند نسل بر انشان (خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینه استوانه شکلی، محل حکومت آنها را نقش کرده است. بر طبق اسناد سلسله هخامنشی به "شاه هخامنش" که در حدود ۷۰۰ پ.م. میزیسته است می رسد. پس از مرگ او، "چیشپیش" به حکومت رسید. "چیش پیش" نیز پس از مرگش، توسط دو نفر از پسرانش؛ "کوروش اول" و "آریارمنس فارس" در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب "کمبوجیه اول" و "آرشام فارس"، بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه یکم با "شاهدخت ماندانا" (دختر ایشتوویگو پادشاه قبیله ماد و شاهدخت آرینیس لیدیه) ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
مقبره کوروش کبیر؛ پاسارگاد
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون، و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هریک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس، و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت؛ ایشتوویگو شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. ایشتوویگو تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که ایشتوویگو تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابراین ایشتوویگو دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. ایشتوویگو به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، به همین خاطر زاده دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد: وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون اولا کودک به او دل خوش کرده است، دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
مقبره کوروش کبیر؛ پاسارگاد
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به عهده گرفت.
سالها بعد روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، (و شاید این علتی باشد برای آنکه کوروش در کتاب مقدس (عهد عتیق) شبان نامیده شده است) با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازی های خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند.
پدرش او را نزد ایشتوویگو برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه؛ چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست."
ایشتوویگو از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسش هایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است". اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای ایشتوویگو آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس ایشتوویگو دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش ایشتوویگو که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".
گرچه همانند این داستان در مورد سه پادشاه ساسانی (از جمله اردشیر بابکان) نیز نقل شده است و شاید خالی از افسانه پردازی نباشد لیکن بیشک رگه هایی از حقیقت را میتوان در آن یافت و شاید معتبر ترین شرح حالها درباره پرورش کوروش کبیر باشد.
کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرا میگرفتند پرورش یافت.
هارپاگ، بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو شورانید و موفق شد کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو؛ پادشاه ماد، به انتها رسید. اما به گفته هرودوت؛ کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پ.م. پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد؛ خود را شاه ماد و پارس نامید. در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد. دژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن، سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش، مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه؛ رفتار کوروش پس از شکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را عفو کرد و وی تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
افسانه ای معروف در این زمینه هست؛ که کوروش میخواست برای انتقام، کروزوس را در آتشی بر افروخته بسوزاند، که وی با دیدن آتش فریاد می می زند "آه، سولون، سولون" و وقتی کوروش علت را میپرسد جواب میدهد: روزی از سولون حکیم بزرگ یونان پرسیدم سعادتمند ترین فرد روی زمین کیست؛ و سولون در جواب گفت: انسان را اگر با سعادتمندی بمیرد می توان سعادتمند خواند. حالا منظور او را می فهمم. اینگونه کوروش هم پند گرفته و دستور به خاموش کردن آتش می دهد و او را عفو می کند.
پس از لیدی، کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق تامین امنیت و تحکیم موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعا پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس "نابونید" پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش بینیهای پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
فرمان آزادسازی یهودیان دربند و اجازه بازگشت و بازسازی اورشلیم توسط کوروش بزرگ، باعث گردید بابل، بدون مرافعه در 22 مهرماه سال 539 پ.م. سقوط کند و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند. پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد. در سال بعد (538 پ.م.) هنگامی که او درگذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش نیز در آن شرکت کرد.
کوروش بزرگ در قسمتی از لوح معروف خود در زمینه فتح بابل که از متمدن ترین و با فرهنگ ترین سرزمینهای آن روزگار بود؛ می گوید : "من کوروش هستم، شاه جهان،...شاه شاهان... هنگامی که من بدون جنگ به بابل وارد شدم... ویرانه های آن را آباد کردم و مردم آن را از فقر نجات بخشیدم... برای همه انسانها آزادی دین و مذهب را به رسمیت شناختم ... و صلح و آرامش را برای بشریت به ارمغان آوردم. "
با فتح بابل، مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد. به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.
در مورد ده سال پایانی عمر کوروش اطلاعات دقیقی در دست نیست و هر یک از مورخین به نحوی آن را روایت کرده اند و ماجرای درگذشت کوروش را به نحوی نقل کرده اند در یکی از این روایتها می خوانیم که کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب اقوام وحشی سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می پرداختند به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد. میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می کردند. هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، برای جنگ دو راه پیش رو داشت. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو گزینه را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند؛ جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کوروش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرده است. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند؛ پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی رسد. کوروش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کوروش و شکست لشگریانش بود. پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کوروش به ایران بازگشتند.
این روایت که به خاطر گزارش هرودوت از ماجرا معروفتر است چند سوال اساسی را به ذهن آنوبانینی متبادر میکند؛ نخست اینکه با وجود توهین های ملکه مزبور به پیکر بی جان شاهنشاه درگذشته ی ایران، که در تاریخ مزبور تشریح شده است؛ چگونه پیکر بی سر کوروش به ایرانیان باز پس داده شده و چگونه جسد از این مسافت دور و با عبور از رودخانه ای عظیم به پارسه آورده شده است.
دیگر اینکه چطور با وجود ناگهانی بودن این پیشامد بین پسران کوروش بر سر قدرت درگیری پیش نیامده؛ چطور هرج و مرجی که پس از درگذشت کمبوجیه رخ می دهد در این زمان پیش نمی آید (با وجود اینکه کوروش بسیار قدرتمندتر از پسرش کمبوجیه بوده)؛
چطور ملکه که شاه بزرگی همچون کوروش را از میان برداشته دست از سر ایران بر می دارد و سعی نمی کند ایران را تصرف نماید؟
چگونه کمبوجیه درست بعد از این پیشامد هولناک و عظیم با خیال راحت و با ارتشی بسیار مجهز و آماده به مصر حمله می کند و تنها حکومت مستقل باقیمانده و یکی از قدرتمند ترین حکومت های آن دوران را به تصرف خود در می آورد و مرزهای ایران را از چین تا ایتالیا و جنوب آفریقا، گسترش می دهد.
این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر باعث می شود که محققین روایت فوق را درست ندانسته و آنچه را که "گزنفون" درباره مرگ مرگ کوروش نقل میکند بیشتر مقرون به حقیقت بدانند.
به طور خلاصه گزنفون نقل می کند که در ده سال پایانی حکومت کوروش اتفاق چندان مهمی رخ نداده است و پادشاه قدر قدرت ایران در آرامش سالهای پایانی عمر را طی کرده و پایان عمر خود را هم طی خوابی که میبیند از پیش می دانسته.
بنابر این پیش از مرگ، نیایش کرده و برای خدایان قربانی می کند. و سپس پسران و بزرگان کشور را جمع کرده و چنان که در میان همه پادشاهان ایرانی مرسوم بوده به آنها پند و اندرزهایی می دهد و از جهان رخت بر می بندد.
چنین است که پس از درگذشت پر افتخارترین و بزرگترین پادشاه جهان که انسانیت و فضایل اخلاقی را در جهان آن روز گسترد؛ مراسم با شکوهی برگزار می شود و شاه شاهان در آرامگاهی که خود از پیش فراهم آورده بود؛ با احترام فراوان به خاک سپرده می شود؛ تا طی بیش از 2500 سال؛ ایرانیان به داشتن چنین اسطوره ای افتخار کنند و با وجود حوادث بسیاری که در این مدت رخ داده، همواره حرمت پاسارگاد و پادشاه قدرقدرتش حفظ گردد.
-------------------------------------------------------
متن کامل منشور کوروش کبیر (منشور كورش هخامنشی)
رضا مرادی غیاث آبادی
1. «كورش» (در بابلی: ‹كو- رَ – آش›)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ‹با- بی- لیم›، شاه «سـومـر» ‹شو- مـِ- ری› و «اَكَّـد» ‹اَك- كـَ- دی- ای›، …
2. ... همه جهان
(از اینجا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان كورش، بلكه به روایت ناظری ناشناخته كه میتواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو میشود).
3. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی كشورش رسیده بود.
4. او آیینهای كهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.
5. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.
(«اِسَـگیـلَـه/ اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوك» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتَـه» دارد كه در حماسه سومری «اِنمِـركار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است. آقای جهانشاه درخشانی در آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان (تهران، 1382، ص 507)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» میداند. از سوی دیگر «كاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند بشمار میآوردند و «كاشّـو/ كاسّـو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژه «كاس» برای رنگ آبی در گویشهای محلی بكار میرود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «كـاس آقا» خطاب میكنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتَـه با نواحی باستانی حاشیه هلیلرود در جنوب جیرفت بنگرید به: مجیدزاده، یوسف، جیرفت كهنترین تمدن شرق، تهران، 1382).
6. او كار ناشایست قربانی كردن را رواج داد كه پیش از آن نبود ... هر روز كارهایی ناپسند میكرد، خشونت و بدكرداری.
7. او كارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت میكرد. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش «مَــردوك» ‹اَمَـر- اوتو› خدای بزرگ روی برگرداند.
(گمان میرود نام «مردوك» با واژه آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات» به معنای «جاودانگی/ بیمرگی» در پیوند باشد. اما ویژگیهای دیگر مردوك شباهتهایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیاره «مشتری» متجلی میشده است. همانگونه كه مردوك را با نام «اَمَـر- اوتو» میشناختهاند؛ از او با نام آریایی و كاسی «شوگورو» نیز یاد میكردهاند كه به معنای «بزرگترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا/ سرور خردمند) در پیوند است).
8. او مردم را به سختی معاش دچار كرد. هر روز به شیوهای ساكنان شهر را آزار میداد. او با كارهای خشنِ خود مردم را نابود میكرد ... همه مردم را.
9. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوك) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترك كرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
10. مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین كه زندگی و كاشانهاشان رو به ویرانی میرفت، توجه كند. مردوك خدای بزرگ اراده كرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.
11. ساكنان سرزمین «سـومِـر» و «اَكَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوك بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12. مردوك به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب كه او را یاری دهد. آنگاه او نام «كورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد كرد.
13. او تمام سرزمین «گوتی» ‹كو- تی- ای› را به فرمانبرداری كورش در آورد. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـانمَـن- دَه› را. كـورش با هر « سیاه سر» (همه انـسانها) دادگرانه رفتار كرد.
(در تداول، نامِ بابلی «اومانمنده» را با «ماد» برابر میدانند. اما به نظر میآید كه این نام بر همه یا یكی از اقوام آریایی كه در هزاره دوم پیش از میلاد به میاندورود مهاجرت كرده بودهاند؛ اطلاق میشده است).
14. كورش با راستی و عدالت كشور را اداره میكرد. مردوك، خدای بزرگ، با شادی از كردار نیك و اندیشه نیكِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
15. او كورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی كه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمیداشت.
(ممكن است منظور دیده شدن سیاره مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیاره مشتری نماد آسمانی اهورامزدا/ مردوك بوده است. نك به: بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتیزاده، 1372. او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان میداند).
16. لشكر پر شمار او كه همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگافزارها در كنار او ره میسپردند.
17. مردوك مقدر كرد تا كورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را به دست كورش سپرد.
18. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَكَّـد و همه فرمانروایان محلی فرمان كورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهرههای درخشان او را بوسیدند.
19. مردم سروری را شادباش گفتند كه به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
20. منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشه جهان.
(از اینجا روایت به صیغه اول شخص و از زبان كورش بازگو میشود. استرابو نقل میكند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این، نام او «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. نك به: جغرافیای استرابو، ترجمه هـ. صنعتیزاده، 1382، ص. 319).
21. پسر «كمبوجیه» ‹كـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «كـورش» (كـورش یكم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیشپیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
22. از دودمـانی كـه همیشه شـاه بـودهاند و فـرمانـرواییاش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوك) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی میدارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم؛
(«نَـبـو» ایزد نویسندگی و دبیـری بـوده، و نیایشگاه او به نـام «اِزیـدَه» خوانده میشده است. ورود كورش «بدون جنگ و پیكار» به بابل، نه تنها در گزارش او، بلكه در متون بابلی همچون «سالنامه نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت» (كتاب یكم) تأیید شده است. برای آگاهی از سالنامه نبونید نگاه كنید به: Hinnz, W., Darios und die Perser, I, 1976, p. 106.).
23. همه مـردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوك دلهای پاك مردم بابل را متوجه منكرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
(پذیرش كورش توسط مردم، در «كورشنامه/ سیروپدی» (Curou Paideia) نوشته گزنفون نیز تأیید شده است. گزنفون اظهار میدارد كه مردمان همه كشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار كورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، كتاب یكم)).
24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
25. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تكان داد ... من برای صلح كوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی كشیده بود، كاری كه در خور شأن آنان نبود.
26. من بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. مردوك از كردار نیك من خشنود شد.
27. او بر من، كورش، كه ستایشگر او هستم، بر پسر من «كمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من،
28. بركت و مهربانیاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوك همه شاهانی كه بر اورنگ پادشاهی نشستهاند؛
29. و همه پادشاهان سرزمینهای جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه مردم سرزمینهای دوردست، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای›، همه چادرنشینان،
30. مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از ... تا «آشـــور» ‹اَش- شور› و «شوش» ‹شو- شَن›.
31. من شهرهای «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونا» ‹اِش- نو- نَك›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، سرزمین «گوتیان» و شهرهای كهن آنسوی «دجله» ‹ای- دیك- لَت› كه ویران شده بود را از نو ساختم.
32. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی كه بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاههای خود برگرداندم. خانههای ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.
(با اینكه هیچ دلیل قاطعی در زرتشتی بودنِ كورش بزرگ در دست نیست؛ اما او همچون زرتشت به این باور كهن ایرانی پایبند بوده است كه هر كس در پرستش خدای خود و انتخاب دین خود آزاد است. افسوس كه موبدان زرتشتی عصر ساسانی با سختگیری و خشونتهای بیشمار و اعمال سلیقههای شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایرانی آسیب زدند).
33. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَّـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوك به شادی و خرمی،
34. به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم، بشود كه دلها شاد گردد. بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم،
(گشایش و بازسازی نیایشگاهها به فرمان كورش، دستكم در یك متن دیگر شناخته شده است. بر این لوح چهار سطری كه از «اَرَخ» در میاندورود كشف شده، آمده است: “منم كورش، پسر كمبوجیه، شاه توانمند، آنكه «اِسَـگیلَـه» و «اِزیـدَه» را باز ساخت.” برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به صفحه 156 مقاله W. Eilers در كتابشناسی).
35. هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی میدارد و پسرش كمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
(در باورهای ایرانی، «سرای سپند» یا «اَنَـغْـرَه رَئُـچَـنْـگْـه» (اَنَـغران/ اَنارام) به معنای «روشنایی بیپایان و جایگاه خدای بزرگ یا اهورامزدا و بهشت برین است).
36. بیگمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعهای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم). . . . .
37. … غاز، دو اردك، ده كبوتر. برای غازها، اردكها و كبوتران…
(از سطر 37 تا 45 بخش نویافتهای است كه در مقاله «در باره منشور كورش» به آن اشاره شد. این نُه سطر دنباله بلافصل سطرهای پیشین نیست).
38. ... باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را استوار گردانیدم ...
39. ... دیوار آجری خندق شهر را،
40. ... كه هیچیك از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
41. ... به انجام رسانیدم.
42. دروازههایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روكشی از مفرغ ...
43. ...كتیبهای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال» ‹آش- شور- با- نی- اَپ- لی›
44. ...
45. ... برای همیشه!
هخامنشیان نام سلسله پادشاهی در ایران دوره باستان است. از هخامنشیان به عنوان بزرگترین امپراتوری جهان از نظر گستردگی و جمعیت نام برده شده است و بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این سرزمین زندگی میکردهاند. تخت جمشید واقع در نزدیکی شهر شیراز، طی سالیان دراز پایتخت باشکوه و تشریفاتی پادشاهی ایران در زمان امپراتوری هخامنشیان بوده است. هر ساله گردشگران زیادی از سراسر جهان برای دیدن این شاهکار باستانی به شیراز سفر می کنند. این مکان از سال ۱۹۷۹ یکی از آثار ثبت شدهٔ ایران در میراث جهانی یونسکو است.